مهدی خازن 

              

 علامه طباطبائی

 

من و مدحت عالمی نکته پرور

همایی بر این خاکدان ، سایه گستر

 

به ناوردگاه بسیط جهالت

همام سترگ هما را  دلاور

 

ز سجن تعلق خودش را رهانده

سرش سوده بر طاق گردون اخضر

 

به شام سیاه خمودی و رخوت

حضور صمیمی خورشید باور

 

زمرداب تکرار دامن کشیده

ولیکن به دریای عرفان شناور

 

فروغ دل افروز کاشانه عشق

کزو گشته قندیل گردون ، منور

 

بلوغ بلاغت کرام کرامت

شکوه شکفتن عبیری معنبر

 

گشوده به قاف فضیلت چو سیمرغ

از این خاکدان غم آلود ، شهپر

 

خروشی ورای قرون خموشی

که از نغمه صور ، گهگاه برتر

 

لباس معاصی دریده که او را

حریر مناعت به تن بوده زیور

 

دریغا دریغا دگر پیش ما نیست

فقیه ملک سیرت ماه منظر

 

در این سفله گیتی نگنجید روحش

که او بود مهمان زدنیای دیگر

 

خزان آمد و زیر پای چموشش

گل باغ اشراق را کرد پرپر

 

کنون با سقوط شهابی شرربار

شده روی افلاک از غم معصفر

 

بنازم به تبریز و فرزانگانش

که او پور بوده است و تبریز مادر

 

بنازم به ملک هنرپرور خود

که پرورده چون شهریار سخنور

 

چه سنگین بود بار این داغ ، خازن!

که علامه عصر ما رفت از بر

 

۱۳۶۵/۸/۲۴

 

خازن ، مهدي ، هواي تازه مي خواهم ، ۱۳۶۶ ، از انتشارات ارشاد اسلامي آذربايجان شرقي ، ص ۴۱