خازن خزانه نور
عبدالمجيد نجفي
خازن خزانه ي نور
اي كاش به پاي عشق مي پيچيديم
دلجويي آفتاب را مي ديديم
اي كاش براي رفتن ازظلمت شب
سرسبزتراز بهارمي خنديديم
بيش از دو دهه از پرواز نابهنگام " مهدي " گذشته است . ودراين ايام چه پاييزها كه پا بردل سوخته ي ما نگذاشته است . به گواه آنچه ازسروده هاي آن زنده ياد باقي مانده چراغي بود پيوند خورده با آفتاب ، جان شيفته ي او كه با دست باد شبانه ي خزان ، آن شعله اگر چه افسرد اما ياد او هرگزدراين غريب آباد - دل ما - هرگز نمرد چرا كه داغ عشق نمي ميرد و يادش رنگ فراموشي نمي گيرد .
مهدي اگر بود ، شاعري اهل درد به سرودن ادامه مي داد . مرام او جاري شدن بود . چرا كه با آبهاي رو به دريا چنان پيوند خورده بود كه مدام موج مي خورد و با خود رودي در دل و سرودي برلب به اوج مي برد . خويشاوند گياهان عالم بود " مهدي " كه پيچك وار برپاي عشق مي پيچيد و چلچله وار از كوچه هاي اين شهر و ديار مي كوچيد . " مهدي " با شعرهاي آتشين خود هر روز مي كوچيد . و ما جا مي مانديم و در خويش مرثيه مي خوانديم . اين گونه بود روزهاي خون و آتش و بمباران كه " سلمان هراتي " آن دلسوخته ي شمالي از شاليزار ، نقبي به ديار يار زد و " مهدي " در سوگ او زيباترين چهارپاره اش را سرود . در آن روزگار غريب ، از " مهدي " تبسم و شور و اميد و زيبايي مي روييد . به گمانم او تا پاسي از شب ياد حضرت يار را همراه با گل مهتاب مي بوييد تا در تمام روز به اتنشار التهاب و حماسه بپردازد . در اين فصل عجيب ، " مهدي " هم نشين زنده يادان دكتر قيصرامين پور و دكتر سيدحسن حسيني است و چه محفل انسي دارند در جوار يار . مهدي از زمين و زمان طبابت مي آموخت . شبها مي سوخت و روزها بهارمي اندوخت تا در سفري شگفت ، زادراه داشته باشد . و اگر امروز مهدي بود ما از فراواني لشكر اندوه نمي هراسيديم و هر چه زخم داشتيم و نداشتيم با او در ميان مي گذاشتيم تا دستهاي آموخته ي او التيام بخش مان باشد تا دل سوخته ي او پزشك مان باشد .
مهدي جان !
اي خازن خزانه نور! من از تو دور نيستم . باش تا صباحي ديگر . آنك تو ومن و صبوحي حضور به روزگاري بهتر .
بهمن ۸۷ - تبریز
نسخه خطی - ۱۳۸۷
شاعر - خوشنویس