در سوگ مهدی خازن 

جلال محمدي (گلچين) - تبريز

 

کو كاروان ؟ كو ساربان ؟ اي راهيان

 

 

چون زورقي بشكسته در آغوش دريا مانده ام

چون رهنوردي خسته در دامان صحرا مانده ام

 

آن ذره سرگشته ام ، كز طالع برگشته ام

عمري به سوز و حسرت مهر دلارا مانده ام

 

رفتند و ماندم واي من ، واي دل تنهاي من

دردا ، دريغا ، حسرتا ، تنهاي تنها مانده ام

 

محمل به محفل مي رود ، منزل به منزل مي رود

جان مي رود دل مي رود اي واي من وا مانده ام

 

هم صحبت پروين و مه ، گريان ، غمين ، بي تكيه گه

با مرغ شب تا صبحگه ديشب هماوا مانده ام

 

در سوك شمشادي جوان ، در ماتم سروي روان

چون بيد زانو زير سر تا مانده ام ، تا مانده ام

 

سر در گم و افسرده دل ، در تنگناي آب و گل

در تاب و تب هر روز و شب بس ناشكيبا مانده ام

 

زآلودگي پاكم كنيد ، خاكم من و خاكم كنيد

كو كاروان ؟ كو ساربان ؟ اي راهيان جا مانده ام

 

چون شمع ماتم كشته ام ، سيما به خون آغشته ام

بي (خازن) مه روي خود در شام يلدا مانده ام

 

حاصل چه از شعر و غزل ؟ آغوش بگشا اي اجل

امشب چنان ( گلچين ) تو را غرق تمنا مانده ام

 

 

 

محمدي ، جلال ، روزنامه اطلاعات ، چهارشنبه ، اسفند ۱۳۶۵ ، ص ۷