محمود ملماسي (آزرم تبریزی)

 

يادواره اي از شادروان مهدي خازن

 

نخستين بار او را در بخش فرهنگي يكي از ارگان هاي دولتي ديدم . جواني بود با چهره اي گشاده و قيافه اي بغايت معصومانه . در اواسط سال ۱۳۶۱ براي اشتغال به بخش مذكور مراجعه کرد و به خدمت پذيرفته شد . چند روزي دورازهرانس و الفتي به هنرنمایي مشغول شد و روح ديرآشناي من نيز؛ همانند او با هيچيك از حاضران ائتلافي به هم نرسانيده بود . بخصوص كه مدير داخلي اين بخش، مردي خشن و عاري از هر هنر معنوي بود و تنها هنري كه داشت هنرنشناسي و تفرقه اندازي دربين كاركنان بخش بود و بس! نمي دانم چه بارقه اي بود كه مهدي را به سوي من كشاند؟! آمد و سلام كرد و با ادب و خوشروئي كاغذي بر روي ميز من گذاشت و گفت اين شعرها را ديشب گفته ام خواهش مي كنم براي من اصلاح كنيد! من نيز با اين بضاعت مزجاة و قلت ادراك آنچه از دستم برمي آمد انجام دادم . با نهايت شرم حاكي از يك نجابت ذاتي از من تشكر نمود و رفت .

دوستي من و مهدي از اينجا شروع شد و ديري نگذشت كه مهارتي در شعر و لطافتي در بيان به هم رسانيد و چنان لطيف و دلنشين مي سرود كه گفتم : مهدي ، تو نبوغ شعر و خط را يكجا داري . و بر گفته من لبخند مي زد تا اينكه در اواسط سال ۱۳۶۵ بر حسب دعوت استاد محمدحسين علومي تبريزي به همراهي مرحوم خازن و برادر گراميشان بصوب كرج عزيمت و دو قطعه شعر چنان شيوا با ديكلمه فصيح قرائت كرد كه تشويق حاضران و اساتيد انجمن ادبي فرخي يزدي تا چند دقيقه ادامه داشت و درواقع خازن درآن شب افتخار نويني براي تبريز كسب نمود . روانش همواره شاد باد          واز آنجا كه :

هر گل كه بيشتر به چمن مي دهد صفا             گلچين روزگار امانش نمي دهد

دست متطاول و ستمگر ايام اين گل پرطراوت باغ ادب و هنر را از دست دوستدارانش برگرفت . ما در اين مصيبت دلخراش خود را شريك غم و اندوه پدر و مادر و ساير بازماندگان داغدار آن مرحوم مي دانيم .  رحمة اله رحمة واسعه وغفرانا واثقه

 

 تبريز

   

نسخه خطي - ۱۳۶۶