خزانه دارغم غربت
حسین جعفری
خزانه دارغم غربت
یکی زود سازد یکی دیرتر
سرانجام برمرگ باشد گذر
راستی که دنیا بی وفاست و راستی که « این عجوزه پیرعروس هزارداماد است » واگرچه مرگ حق است وکسی را از آن گریز و گزیری نیست ، اما مرگ جوان سخت و دردآوراست وصد البته این نیز دارای حکمتی است : « مرگ جوانان درجوانیتان پند داد ، سودمند نبود. » ( مقامات حمیدی ) ودراین اثنا خوش به حال آنانی که این فرمایش حضرت علی (ع) را آویزه گوش دارند :
مافات مضی وماسیاتیک فاین؟ قم فاغتنم الفرصته بین العدمین
( گذشته گذشت و آینده کو؟ برخیز و فرصت را بین دو نیستی ( گذشته و آینده ) غنیمت شمار.)
زمستان هرسال یادآور درگذشت جانگداز و دردناک جوانی از اهل شعروادب که فضایل گوناگون را گردآورده بود و آنچه خوبان همه دارند ، او تنها داشت . شاعری دلسوخته ، خوشنویسی هنرمند ، قاری خوش آوای قرآن که در کسب علم و دانش نیز گامهای بلندی برمی داشت .
سخن از مهدی خازن است وهنرهای او و هجرت خونین بال زود هنگامش و این که زمانه غدار چه بازیها کرد تا آن غنچه نوشکفته خوبیها را در چنگال مرگ گرفتار سازد و بار دیگر تبریز را در فراق عزیزی غمبار کند که شهریارشهرسخن به آینده درخشان او امیدوار بود و چه بسا با مرگ او ، تبریز شهریار آینده خود را از دست داد . و البته الله اعلم .
مهدی در۹ فروردین ۱۳۴۴ درمحله شمس تبریزی چشم به جهان گشود . تحصیلات خود را تا پایان دبیرستان با نمرات عالی به اتمام رساند تا این که در سال ۱۳۶۳ در رشته پزشکی دانشگاه تبریز پذیرفته شد . در طول این مدت به فراگیری خطاطی پرداخت واز سوی انجمن خوشنویسان ایران ، مرکز تبریز به کسب مدرک عالی خوشنویسی مفتخر شد .
درقرائت قرآن با صوت خوش مهارت خاصی داشت چنانکه نوار قرآن با صدای آن مرحوم زینت بخش مجلس ختمش بود .
مهدی از سال ۱۳۶۲ فعالیت جدی خود را در شعر و شاعری آغاز کرد و دراین راه موفقیتهای چشمگیری به دست آورد که در بخش دیگراین مقاله بدان پرداخته شده است .
بهمن ماه ۱۳۶۵ تهران شاهد برگزاری کنگره شعرشهید بود که مهدی خازن در آن جلسات دو شعر با نامهای « بشیرصبح » وبا مطلع :
به ذهن سرخ افق آفتاب گل کرده است
میان خرمن شب صد شهاب گل کرده است
و « آفتاب خون » با مطلع :
ای شاهدان سوخته در التهاب خون
چون لاله ها کشیده به صورت نقاب خون
قرائت کرد که نوار ویدویی مراسم نشان می دهد که بسیار مورد توجه حاضران واقع شده است .
برگزار کنندگان کنگره بیان می کردند که با اتمام جلسات شعرخوانی ، آخرین روز کنگره ، مراسم بازدید ازبرخی مراکز علمی وفرهنگی ازجمله برنامه های آن چند روز بود . مهدی تصمیم می گیرد که بخاطر امتحانات پایان ترم به تبریز بازگردد . اصرار مسئولان کنگره برای اقامت او وحضور در مراسم آخرین روز ره به جایی نمی برد تا این که برای او بلیط هواپیما تهیه می شود و او راهی تبریز می گردد . هواپیما هنوز به تبریز نرسیده ، خبرمی دهند که در شهر وضعیت قرمز برقراراست . هواپیما مجبور می شود که به تهران بازگردد . مهدی به ترمینال آزادی می رود تا بدین وسیله به تبریز بیاید .
نماینده یکی از روزنامه ها درتبریز همانند مهدی دنبال تهیه بلیط بوده است که با او همدرد و آشنا می شود . تلاش هردو برای یافتن بلیط یا جای خالی سودمند نمی شود تا این که یکی از اتوبوسهای در حال حرکت متوجه می شود که دو تن از افسران نتوانسته اند در وقت مقرر خود را به اتوبوس برسانند و لذا آن دو را سوار می کنند .
مهدی در طول راه با آن مطبوعاتی – که من در اینجا به نام خبرنگار از او یاد خواهم کرد – طرح آشنائی می ریزد و سررشته دوستی و صحبت را به میان می کشد و به او می گوید که چگونه با هواپیما تا نزدیکی های تبریز رفت و بازگشت .
خبرنگار مذکور به خانواده مهدی می گفته است که بعد از صرف شام ، از مهدی خواستم که جایش را با من عوض کند تا سرمای صندلی بغل شیشه اورا اذیت نکند ، اما او نپذیرفت . در چهل کیلومتری زنجان در حوالی ساعت ۱۲ شب ودر محدوده پاسگاه نیک پی حادثه رخ داد . ماشین دیگری از سمتی که مهدی نشسته بود با اتوبوس تصادم کرد و ...
جسد نیمه جان مهدی مدتی برروی آسفالت یخ زده جاده می ماند تا بالاخره اوودیگرمجروحان را به نزدیکترین بیمارستان می رسانند . کادر پزشکی بیمارستان با مشاهده کارت دانشجویی ودر واقع با مشاهده همکار و هم رشته ای خود ، تلاش فراوانی برای نجاتش انجام می دهند که مفید واقع نمی شود .
آری مهدی می میرد وباری دیگر خوبی از جرگه خوبان ، زود هنگام و درعین ناباوری رخت به سرای باقی می کشد .
که دانست کین کودک ارجمند
بدین سال گردد چو سرو بلند
وبه راستی که می توانست پیش بینی کند که این جوان در این مدت کوتاه تا این حد به رمز و رموز شاعری پی برده باشد . افق بلند و دورنمای عظیم شعر او چندان خواننده را مست انتخابهای زیبا و بجای خود می کند که خواننده هیچگونه احساس بی تجربگی و خامی در شعر او نمی کند . سخنانش از چنان محتوای عارفانه ای برخوردار است که خواننده می پندارد با کامل مردی از اهل حق و حقیقت و با عارف سالخورد ه و تجربه دیده ای رودرو است .
تنها کم تجربگی و ناپختگی که درسخن او دیدم ، مطلبی بود که در زندگینامه اش نوشته است :« سبک شعریم قبلا شیوه عراقی بوده است ، ولی مدتی است که در سبک هندی شعر می گویم و سعی می کنم که ازواژه ها وترکیبات و تشبیهات و استعارات نودر شعرم استفاده کنم.» ( مجموعه شعرهوای تازه می خواهم ، ص ۱۸)
آنچه از مطالعه مجموعه شعر او برخواننده روشن می شود این که مرحوم خازن از سبک عراقی به هندی نرسیده است . شاعری که دو سه سال از شعر و شاعری او نمی گذرد نمی تواند و نباید در دو سبک دشوار و ناهمواری چون عراقی و هندی دست به تجربه ادبی بزند . سخن گفتن از سبک ومکتب و شیوه و مرید ومراد برای شاعر جوانی که هنوز اندرخم کوچه شعر و شاعری تنفس می کند و هنوز هفت شهر عشق را پشت سر نگذاشته است ، کاری است که نمی تواند به حال او مثمرثمر واقع شود .
مهدی نیز هنوز به سبکهای ادبی آگاهی کاملی نداشت ، بلکه شعر او روز به روز و لحظه به لحظه در حال اوج گیری بود وبه عوالم جدیدی از لفظ و معنی دست می یافت که ایشان از این تحول و پیشرفت بدین شکل تعبیر کرده است . بخاطر داشته باشیم که محض وجود استعاره و ترکیبات وتشبیهات نو نمی تواند دلیل بر هندی بودن سبک شاعری باشد و مطمئنا اگر زنده می ماند ، با مطالعات عمیق ودریافتهای شخصی به این خطای خود پی می برد .
نگاهی به نحوه شکل گیری ، پیدایش و رواج سبکها ومکتبها روشنگراین نکته است که هریک ازآنها به موجب اقتضای زمان ومکان ومحیط اجتماعی وسیراندیشه وتفکر جمعی ، ضرورتی اجتناب ناپذیرمحسوب می شوند که بی این تحولات و تغییرات امکان ادامه حیات ادبی قوم و ملتی امکان پذیر نیست و ادبیات به آب مانده ای شبیه می شد که کسی را جرات نزدیکی به آن نبود . سبک هندی نیزاگر چه با ظهور خود جای سبک قدرتمندی را که پشتوانه هایی نظیر خاقانی و نظامی و حافظ و سعدی و مولانا داشت ، گرفت ، سبک زمان خود بود وپیچیدن چنین نسخه ای برای شعرامروز دردی از دواهای ادبیات را علاج نمی کند .
اگرچه این سبک درآغاز برای هرخواننده ای جذاب و دلنشین است ، وجود استعارات و تمثیلها ومضمون سازیهای افراطی چنان اورا خسته و منزجر خواهد کرد که پس از چندی از تصمیم خود بازخواهد گشت .
استاد شفیعی کدکنی که روزی نوع خوب و سالم سبک هندی را عالیترین نوع غزل می دانستند و بازگشت ادبی را « تحول ارتجاعی » می خواندند ، چندی نکشید که فرمودند : « باید اعتراف کنم که امروز به هیچ وجه با این فکر خودم موافقت ندارم که غزل سبک هندی- ونوع خوب و سالم ان- عالیترین نوع غزل باشد . عالیترین نوع غزل همان است که مولوی و سعدی و حافظ گفته اند ولاغیر. وباید اعتراف کنم که « تحول ارتجاعی طرفداران بازگشت » در شرایط تاریخی و اجتماعی عصرآنان تنها راه پالایش زبان فارسی از بی بند و باری های شاعران سبک هندی بویژه در هند قرن دوازدهم بوده است . به دلیل این که همسایگان ما و شریکان دیگرما درهند و افغانستان و ماوراء النهرکه از این « ارتجاع » ادبی پیروی نکردند ، شعرشان و دستاوردهای ادبیشان بهتر از دستاوردهای ما ایرانیان نبود که بدترهم بود . اقبال لاهوری یک استثنا است که برآن قیاس نتوان کرد. » *
مهدی اگر زنده می ماند - که کاش می ماند – خود پی می برد که او باید نه به تقلید از سبک عراقی و نه به تقلید از سبک هندی شعر بگوید . سبکهایی که روزگارهردو سپری گشته است . مهدی باید به سبک دل خود شعر می گفت و این گونه نیز بود . آنچه او می گفت سبک هندی نیست بلکه روح مواج و ذوق سرشار آن جوان شوریده به ترکیبات زیبایی دست می یافت که خوانندگان را به چند مورد از آنها مهمان می کنیم :
افق خاطر، پیچک درد ، سمند عیش ، حضور عاطفی ماهتاب ، شط سرخ شفق ، گوشواره گل ، ذهن سرخ افق ، بشیر صبح ، بلوغ عصیان ، حوض فلق ، محبس سرد سکوت و ...مهدی شاعر موفقی بود . از برخی ابیات او که در تنگنای مضمون سازیهای شاعرانه ، معنی و محتوا را قربانی شده می یابیم ، بگذریم شعر او زیبا و دلنشین است ، زیرا توانسته است خواسته های روحانی دل خود را در قالب کلمات و الفاظ با مخاطب خود در میان گذارد و به دورازهرگونه غل و غش های معمول در حضوری صمیمی ، پاک و ساده و خالصانه با او ارتباط معنایی برقرار سازد و اگرپذیرش یک شاعر را مقبولیت او در میان مخاطبان بدانیم ، مهدی در این راه موفق و تواناست . بی تردید هر خواننده ای با هر ذوق شعری از سخن او متاثر می شود .
به گمانم زیباترین غزل مهدی همان غزل « هوای تازه می خواهم » است که اداره فرهنگ وارشاد اسلامی تبریز مجموعه ای از اشعار اورا به همین نام تهیه و چاپ کرده است . هرچند که برخی از غزلهای او را از نظر اصول شاعری و استفاده از صور خیال واوج وفرودهای زیبا در ردیفی بالاتر از غزل مذکور قرار دارند ، ولی من این غزل را بخاطر فضای راحت و آرامش ساده و صمیمی موجود در آن ترجیح می دهم . او در این شعر از هوای تازه ای سخن می گوید که نفوذ و وجود چنین فکرو اندیشه ای در ذهن همسن و سالان او منتفی است ، چه رسد به آنکه آن را فریاد کنند . راستی او به کدامین افق می نگریست که چنین او را از دیگران ممتاز کرده است .
در شعر اونشانه ای از تعلقات مادی و دنیوی نمی یابید . روح او در عالمی پرواز می کرد که در خیال تنگ و باریک ما انسانهای خاکی و گرفتار در قفس تن در نمی گنجد . او به دنبال فرصتی بود که این قفس را در هم شکند و به پروازی ابدی دست یازد . او هوای تازه ای می طلبید و شاید - نه ، یقینا – حادثه ۱۷ بهمن ۱۳۶۵ آرزوی او را برآورده ساخت .
به شعر خويشتن گلواژه هاي تازه مي خواهم
دلم افسرده زين ماندن ، هواي تازه مي خواهم
در اين ظلمت سراي تنگ و خاموش تن خاكي
نخواهم ننگ پوسيدن ، سراي تازه مي خواهم
دلم بگرفته از آواز شوم جغد تاريكي
ز ساز صبح اينك گلنواي تازه مي خواهم
دگر ننگ است ماندن در فضاي بسته تكرار
براي بال بگشودن فضاي تازه مي خواهم
دگر غمنامه مجنون سرگردان كهن گشته است
براه وصلت جانان بلاي تازه مي خواهم
بزن اينك صلاي رستن و رستن تو اي چاووش
به كوچ از محبس جسمم دراي تازه مي خواهم
بيا در كوچه شعرم قدم زن اي بلوغ عشق
كه اندر كوچه شعرم صداي تازه مي خواهم
بپاي سر عبوري سرخ دارد رزمجوي عشق
من وامانده هم كوچي به پاي تازه مي خواهم
نخواهم ماند در مرداب ماندن بيش از اين خازن!
به شعر خويشتن گلواژه هاي تازه مي خواهم
***
وشاید مهدی در بیت زیر بیان حال خود کرده است :
هنوز غنچه من ! ناشکفته پژمردی
تو درعبوردقایق شتاب را مانی
وبه راستی که او شتاب داشت ، شتاب رفتن ، شتاب رسیدن ، شتاب دیدار و شتاب وصال و جاودانگی .
او معنی آفتاب را می دانست
اسرار لطیف آب را وی دانست
یا سینه اش از شوق شکفتن پر بود
یا فلسفه شتاب را می دانست
* به نقل از نشریه آینه پژوهش ، ش ۴۳، فروردین و اردیبهشت ۱۳۷۶ ، ص ۳۲-۳۱ ، مقاله آقای سید محمود راستگو
منبع : روزنامه مهدآزادی ، شنبه ۱۶اسفند ماه ۱۳۷۶ ، سال چهل وهشتم ، شماره ۱۴۸۰ ، ص ۴